بازی ویچر وایلد هانتThe Witcher 3: Wild Hunt
«ویچر ۳: وایلد هانت» یعنی ماجراجویی مطلق در دنیایی سرشار از شگفتیهای غیرمنتظره و میخکوبکننده. استودیوی لهستانی سیدی پراجکت در قسمت پایاندهندهی سهگانهی حماسی فانتزیشان، نهایت معنای «ویچر بودن» را به نمایش میگذارد. «وایلد هانت» یعنی پوشیدن زره، احساس سنگینی یک شمشیر نقرهای و فلزی بر پشت و تاختن در دنیایی که به معنای واقعی کلمه بیانتها و مملو از غافلگیریهایی بهتآور، هولناک، زیبا و مدهوشکننده است.
تمام عمق و احساس حاضر در «وایلد هانت» به این جمله ختم میشود که «ویچر بودن در چنین دنیایی یعنی چه؟» اعضای با استعداد سیدی پراجکت دور هم جمع شدهاند و به این فکر کردهاند که چگونه میتوان کاری کرد تا بازیکننده خودش را به عنوان یک «ویچر» باور کند. قلب روایت داستانی عاطفی، دنیایی غوطهورکننده و تجربهای قابللمس، خلق شخصیتی قابلباور و نزدیک به مخاطب است.
اعضای سیدی پراجکت بهشکل کمالگرایانهای این کار را از طریق داستانپردازی گسترده و گیمپلی چندلایهشان در «ویچر۳» انجام دادهاند. شما در «وایلد هانت» خودتان را به عنوان ویچری باتجربه و گمشده در سرزمینهایی پر از اتفاقات محسورکننده و خطرناک حس میکنید. باور کنید، برخی اوقات این احساس ویچر بودن به حدی تاثیرگذار میشود که مدام حس میکنید قاب تلویزیون مثل آهنربایی قدرتمند درحال کشیدن شما به دنیای داخلش است و هرچه هم پلک میزنید و برای فرار تلاش میکنید، قادر نیستید از میدان مغناطیسی این بازی فرار کنید. آخرینباری که با چنین احساس شگفتانگیز و زلزلهواری در یک اثر هنری مواجه شدم را یادم نمیآید.
داستان بازی در سه شهر اصلی روایت می شود که در طی آن با شخصیت های متعددی روبرو می شویم، تعدادی از آنها جدید هستند و تعدادی هم افتخار آشنایی پیشین را داده اند. متاسفانه همین تنوع و گستردگی بازی همانقدر که به زیبایی و پویایی بازی کمک می کنند، در حکم یک شمشیر دولبه ظاهر شده و بشدت عمق بازی را می کند.
همین حالا که این مطلب را می نویسم بسیاری از شخصیت های بازی را از یاد برده ام و راستش اصلاً برایم مهم هم نیست، چون هیچ ویژگی برجسته و مهیجی نداشتند. همین تنوع باعث به نوعی از یاد رفتن خط اصلی داستان هم می شود که برخلاف عنوان وسوسه برانگیز بازی خیلی با چیزی که انتظارش را می کشیدید فاصله دارد.
نبرد های نهایی و بزرگ گرالت به هیچ عنوان یارای رقابت با نبرد های ارباب حلقه ها و امثال آن را ندارند، گویی تیم سازنده اواخر بازی بی حوصله شده و به سطحی ترین نحو ممکن روایت داستان را دنبال کرده است. از داستان اصلی که گذر کنیم، باقی ماموریت های بازی برخلاف نسخه های پیشین بسیار جذاب و درگیر کننده تر طراحی شده اند، بطوری که شخصاً بارها آنها را به روند خطی بازی ترجیح داده ام.
یکی از ویژگی های برتر سری ویچر همواره حق انتخاب در مسیر بازی بوده است. شما می توانید خیلی از ماموریت هارا انجام ندهید، به خیلی از افرادی که کمک شما را طلب می کنند اخم تحویل دهید و راهتان را بکشید و بروید. همین ویژگی است که نقش شما را در پیشبرد بازی بیشتر می کند و عمق بیشتری به احساس حضور شما در این دنیای شلوغ می دهد.
این سیستم در بسیاری موارد بهتر و یا حداقل هم سطح رقبایی همچون Mass Effect اجرا شده و به خوبی عواقب انتخاب هایمان را با مرگ، دلخوری، دشمنی و ناپدید شدن شخصیت های بازی به نمایش می گزارد.
از طراحی و داستان و پیاده سازی ایده ها که بگذریم، می رسیم به مهمترین بخش بازی، یعنی گیمپلی آن. همانطور که پیشتر اشاره کردم گیمپلی ویچر کمی معیوب است اما اگر آنرا در ترازوی بازی های RPG قرار دهیم سربلند از امتحان بیرون می آید. ویچر از اولین بازی هایی است که توانسته فاصله دردناک روانی و کم نقصی بازی های خطی را از دنیای بازی های RPG کم کند.
با اینکه سیستم مبارزه بازی بعد از ۵۰-۶۰ ساعت اولیه جذابیت خود را از دست می دهد و گهگاهی گرالت آنطور که باید به حرف هایمان گوش نمی کند، تجربه گیمپلی این بازی بسیار شیرین و خاطره ساز است. مبارزات در بازی با چهار عمل اصلی دفاع، حمله، جاخالی و فرار (!) صورت می گیرند. فرار را نام بردم چون در بسیاری از موارد لول دشمن آنقدر زیاد است که اگر چندین ساعت هم به جنگ آن بپردازید بازهم محکوم به شکست خواهید بود.
هرکدام از دشمن های بازی نقطه ضعف های خاص خود را دارند که به ما اجازه سوء استفاده از آنها را می دهند. برای آگاهی از نقاط ضعف دشمنان بازی، یا باید در موردشان در کتبی که می خریم و یا پیدا می کنیم جستجو کنیم و یا یکی از آنها را بکشیم. پس از آن از طریق منوی بازی قادر به مشاهده آنها خواهیم بود که کمک شایانی به شکست دشمنان می کند. یکی از نکات خوب بازی تنوع بسیار زیاد دشمنان و همچنین لول بندی منطقی آنها است.
روند تکامل گیمپلی به خوبی گرالتی که اوایل بازی از ضعیفترین باجگیر های سر راه شکست خورده و می میرد را به هیولایی تبدیل می کند که غول آسا ترین دشمنان بازی هم حریفش نیستند، این تکامل هم خوشبختانه با سرعت و روند معقولی شکل می گیرد. گرالت برای مبارزات خود می تواند زره، شلوار، دستکش ها، شمشیر نقره ای و شمیشر فلزی خود که به ترتیب برای کشتن هیولا ها و انسان ها کاربرد دارند، تیر و کمان و بمب هایش را انتخاب کند.
وی همچنین قادر است با آغشته کردن شمشیر هایش به روغن های مختلف و یا خوردن معجون های عجیب و غریب قابلیت های منحصر به فردی در یک بازه زمانی خاص پیدا کند. از طرفی بجز شمشیر و تیروکمان گرالت، جادو هم به کمک او می آید تا دشمنانش را به خاک بکشد.
در ویچر موجودات چندش آور، خون، جنگ های بی رحمانه و زمختی های یک دنیای رو به نابودی توسط لشکر وایلد هانت و جنگ داخلی، به زیباترین نحو ممکن با مراتع، گیاهان و مناظر بی نظیر بازی آمیخته شده اند. برای هرچه بهتر شدن تجربه هنری این بازی، گرافیک تکنیکی بازی با جهشی ملموس نسبت به نسخه دوم به استقبال ما می آید تا توانایی های نسل جدید کنسول ها را با به رخ کشیدن بروز ترین و چشم نواز ترین تکنیک های گرافیکی به ما یاد آور شود.
ویچر با وجود تمام خشونتش زیباست و این زیبایی را از اولین لحظه ورود تا لحظه وداع ما حفظ خواهد کرد، که برای یک بازی که حدود ۱۶۰ ساعت برای کامل کردنش زمان نیاز دارید یک شاهکار تلقی می شود. مهمتر از این ترکیب هوشمندانه، تنوع محیط های بازی است که با رفتن از شهری به شهر دیگر به بهترین نحو ممکن شمارا از کسالت می رهاند.
اما مهم نیست این هیولاها چقدر زشت و ترسناک هستند، همیشه وحشتناکترین و غیرقابلکنترلترین هیولاها، بخش تاریک انسانها هستند که ایستادگی در برابرشان، سختتر از هر ماوراطبیعهای است.
موهایش سفید است. اتفاقاتِ گذشته را میتوان را از روی زخمهای صورتش تشخیص داد و در صدایش خستگی و تاریکی بتمن و زیرکی و هوشِ لُرد بیلیش موج میزند. هرچند مثل آن دوتا آنقدرها هم بیاحساس نیست. فقط کافی است ببینید چگونه دلش در به یاد آوردن دختر خواندهاش به لرزه میافتد که اصلا شک میکنید، این همان هیولاکُش خشن چند دقیقه قبل است. خلاصه اینکه او یکی از همان قهرمانهای کهنالگوی آشنایی است که شاید همانند او را بارها دیده باشید، اما نویسندگان هویتی ویژه به او بخشیدهاند و گرالت را به عنوان یک ویچر با دریایی از صفات و تعریفاتِ گوناگونش، بهیادماندنی ساختهاند. همانطور که مردانِ سیاهپوشِ شب در «بازی تاج و تخت»، اصلیترین محافظانِ سرزمین هستند و کسی جز ما از آن اطلاع ندارد. ویچرها هم همچون دیواری سیار میمانند که هروقت لازم باشد آن را به دور انسانیت میکشند تا مبادا سرما و سیاهی، آخرین قطراتِ نور را به فساد و تباهی بکشد.
بازی میزبان یکسری مشکلات و ضعفهای جزیی و شاید بزرگ برای عدهای نیز است. از معدود باگهایش که من هم گرفتار یکی از آنها شدم گرفته تا تکان خوردن موهای گرالت در لوکیشنهای داخلی. باگها طوری نیستند که بازی را برایتان زهرمار کنند. اصلا شاید بتوان گفت باگهای «ویچر۳» با توجه به عظمتِ بازی، در مقایسه با بازیهای همسبکش در این زمینه اصلا به چشم نمیآید. جدا از اینها، اسبِ گرالت، روچ نیز در اکثر اوقات بهشکل عجیب و غریبی به دور خودش میچرخد و مثل اسب جان مارستون با یک سوت، سریع کنارتان ظاهر نمیشود.
نقات قوت
- – جهان پرجزییاتِ غولپیکری که با زیبایی و زشتی پر شده است
- – داستانی جذاب از درگیریهای سیاسی و شخصی تا نجات دنیا
- – تصمیمگیریهای ریز و درشت که به نتایج دگرگونکنندهای ختم میشوند
- – صدها ساعت فعالیت برای انجام دادن که تمامیشان باکیفیت هستند
- – ترکیب عمیق شمشیربازی، جادو، کیمیاگری و ارتقاهایشان
نقات ضعف
- – برخی باگهای اذیتکننده
دانلود سریال ویچر The Witcher با لینک مستقیم و زیرنویس فارسی
دانلود سریال جادوگر با کیفیت 480p , 720p , 1080p
قسمت هشتم (آخر) فصل اول اضافه شد
دوبله فارسی اضافه شد